چلیپا
این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
نويسندگان

این یک داستان واقعی است شاید پند آموز باشد

مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص عضو او نمی‌شدم و همیشه او را با دو چشم نقاشی می‌کردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه می‌کردند و پدر و مادرها که سعی می‌کردند سوال بچه خود را به نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه این موضوع می ‌شدم و گهگاه یادم می‌افتاد که مامان یک چشم ندارد.


موضوعات مرتبط: ادبی ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:آخه من یک دخترم,دختر,مادر, ] [ 9:25 ] [ رهگذر ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب